Archiv für den Monat: Februar 2014

” فرهنگ عمومی” و ” فرهنگ سیاسی ”

پانزدهم مه 2013                              

نکاتی پیرامون شکل گیری ” فرهنگ عمومی” و ” فرهنگ سیاسی ” درجامعه؛

 - چگونه خصلت ها ی ترقیخواهانه یا واپسگرایانه” ژنتیکی”( موروثی)میشوند            

 و از نسلی به نسل دیگر در جامعه انتقال می یابند-

مقدمه:ابعاد مختلف” پندار”،”گفتار” و” کردار” روزمره مردم یک جامعه را مورد ارزیابی قرار بدهیم و خصلتها وخصوصیات آنان را با مردم جوامع دیگر مقایسه کنیم متوجه خواهیم شد که هریک ازافراد جامعه، ازیکطرف دارای خصلتهای انسانی واجتماعی”ویژه ای”میباشند   که متاثرازشرایط خاص آموزش وپرورش خانوادگی ، روابط خویشاوندی و”ایلیاتی” و محدود محیط زیست میباشد، واز طرف دیگر، دارای خصلتهای”عام ،همگرا و مشترکی” با سایرمردم جامعه میباشد که دراثرهمزیستی، هم نشینی با افراد جامعه، و فرهنگ اجتماعی رایج و غالب در جامعه ای که در آن زیست میکنند، جذب و “بازتولید” میشوند.مجموعه این خصوصیات فرهنگی– انسانی،که طی روندی،”دریافت”و”بازتولید” میشوند، بینش و منش هر انسان را ” سامانه” می بخشند.بنابراین، خصلتهای انسانی و”بینش ومنش”هرفرد فقط ازطریق شرایط خاص خانوادگی ویا جایگاه طبقاتی شکل نمیگیرند بلکه مناسبات عام اقتصادی، سیاسی ، فرهنگی ورویدادهای تاریخی در جامعه، نقش تعین کننده ای در ساختار روحی ، فرهنگی،” بینش و منش ” هر فرد ایفا میکنند.مشاهدات روزمره نشان میدهندکه افرادجامعه بطورآگاهانه ویاناخودآگاه”خصلتهای فردی” یا” فرهنگ طبقاتی”،” فرقه ای” وهمچنین” فرهنگ عمومی ومشترک اجتماعی”خویش رادر عملکردهای روزانه شان به نمایش میگذارند.جامعه شناسان، روان شناسان و روانکاوان مختلفی نظیر: لونا چارسکی، پاولف، فروید، اریک فروم،ویلهلم رایش،گوستاویونگ،آلفرد آدلر، پلِخانف ،مارکس و انگلس درباره روابط انسانی ومناسبات اجتماعی،ودرباره پدیده های بغرنج فرهنگی و روانی نظیر”مازوخیسم”، “سادیسم”،”فاشیسم”؛ همچنین درباره ” ازخود بیگانگی”،و” نقش شخصیت درتاریخ”، درباره روند شکل گیری”آگاهی طبقاتی”،”فرهنگ سیاسی”،  ” فرهنگ اجتماعی” اظهار نظر کرده اند.دراینجا بطوراساسی به عوامل و روند شکل گیری”فرهنگ اجتماعی”و” فرهنگ سیاسی” خواهیم پرداخت تا ازاین طریق شناخت بهتری از”بینش ومنش” و” نقش اجتماعی” هر” فرد” و” گروهبندیهای اجتماعی” داشته باشیم.

روند شکل گیری فرهنگ اجتماعی  لونا چرسکی، یکی از نظریه پردازان روسیه عقیده دارد که “…انسان بخودی خود یک لوح پاک کوچک، یک ورق کاغذ سفید ،ازهمان کودکی شروع به ثبت حروف زندگی میکند…”روانکاوان و جامعه شناسان مختلف براین عقیده هستند که “واقعیت”هائی که درخانه،در  مدرسه، درمناسبات جامعه، درمحیط طبیعی زیست( کوه، دشت، صحرا)، ودراثر رویدادهای مختلف سیاسی واجتماعی،بوسیله ذهن وشعورانسانها”دریافت” میشوند ، طی روندی در ضمیر انسان ها” درونی” میشوند؛ وتحت شرایط معین تاریخی و اجتماعی” تجدید تولید” میگردند ونهایتآاحساس،شعور،بینش ومنش انسانها راسامانه می بخشند که در”گفتار”،”پندار” و”کردار” انسانها تبلور پیدا میکنند.

 “عادت ها”چگونه شکل می گیرند و در فرهنگ اجتماعی تآثیر میگذارند؟

انسانها تا مدت زمان معین و تحت شرایط مشخص قابلیت “پذیرش و دریافت”اندیشه نو” را را دارند و قادرند آنرا در”ضمیرخود متحول سازند” و به “بینش و منش نوینی” تبدیل سازند که”جایگزین “بینش و منش کهن شود. اما اگر مناسبات تولیدی، سیاسی ،فرهنگی و اقلیمی و شرایط زیست انسانها تغیر اساسی نکنند و همان مناسبات بارهاوبارها تکرار و بازتولید گردند،خصلتهای کسب شده آنچنان “درونی” میشوند که تبدیل به “عادت”میگردند. بهمین دلیل بخشی ازانسانهای جامعه،خصوصآ افرادکهنسال، به نوعی اندیشیدن، به نوعی رفتاراجتماعی داشتن، وبه شیوه خاصی سخن گفتن “عادت ” میکنند و حاضر(قادر) نیستند آنرا به آسانی تغیر دهند.“عادتهای” اجتماعی، سیاسی وفرهنگی، شیوه تفکروکردارهای اجتماعی” تثبیت” شده ای هستندکه درتصمیم گیریهای فردی واجتماعیبطور”ناخودآگاه”اثرمیگذارند . برخی از”عادتها” میتوانند نقش”بازدارنده” بزرگی دربرابر” نوآوری” ایفا کنند. اما “عادتهای خوب” میتوانند درحفظ “خصلتهای مطلوب فرهنگی وانسانی” نقش سازنده و تداوم بخش ایفا کنند.چند مثال درباره “عادت های مطلوب و نا مطلوب اجتماعی” : عادت به خرافات، عادت به زن ستیزی،عادت به پرستش قدرت،عادت به منفی بافی وبیهوده نگری، عادت به سلوک و همزیستی، عادت به مهمان نوازی، عادت به دمکرات منشی، عادت به یاوری وهمیاری عادت به وقت شناسی و عادت به احساس مسئولیت اجتماعی ، عادت به پرستش قدرت و نوکر منشی ، عادت به ریاکاری و فرصت طلبی و…هرکدام ازاینگونه “عادت” ها میتوانند درشکل گیری  مناسبات اجتماعی و سامانه بخشیدن ساختار”فرهنگ اجتماعی”و” فرهنگ سیاسی” نقش مهمی ایفا کنند.

ایدئو لوژی و خرافات مذهبی و اثرات آن درفرهنگ اجتماعی

همانطورکه اشاره رفت،انسانها از زمان کودکی تا سنین بلوغ ” واقعیت ” های محیط  خود را “دریافت ” میکنند و در ضمیر خود ” درونی” کرده به “احساس ” و”شعور” فردی واجتماعی تبدیل میکنند.اماباید توجه داشت که همه”واقعیت”های مادیت یافته درضمیر انسانها،بیانگر”حقیقت”نیستند،بلکه بخشی ویاقسمت اعظم آنها درجوامع موجود دنیا “کاذب”،غیرعلمی وارتجاعی هستند که از طریق مناسبات مالی و اقتصادی واپسگرایانه یا غارتگرانه ،آموزش وپرورش ارتجاعی وتبلیغات ایدئولوژیکی  شکل میگیرند و ” شعور کاذب” فردی و اجتماعی رابوجود می آورند.مارکس و انگلس ” ایدئولوزی ” را ” شعور کاذب ” می نامند و عقیده دارند که انسانها بجای ” مذهب” و یا “ایدئولوژی “ضروری است که به ” جهان بینی علمی ” متوسل شوند. در جوامعی که ” مذهب”، خرافات و” ایدئولوژی”حاکم هستند،” احساس” و”روان  اجتماعی” مورد تهاجم عناصرغیرعلمی قرار میگیرند و ” شعور کاذب ” را بوجود می آورند و شعور کاذب نیز در ترویج بینش و منش و عادتهای ارتجاعی نقش تخریبگرانه مهمی ایفا میکند.مناسبات تولیدی عقب مانده ، مناسبات سیاسی قدرتمدار و تبلیغات ایدئولوژیکی و مذهبی، ابزار ” تحمیق “بشریت  محسوب میشوند .مذاهب و ایدئولوژی ها موجب میگردند که انسانها  با تعصب وتحجٌرفکری ( دگماتیسم)، وبصورت “تک بعدی” و انتزاعی به مسائل جامعه و جهان برخورد کنند و ” واقعیت های ارتجاعی محیط “خود را بعنوان ” حقیقت های سرنوشت ساز” بپذیرند.

 دیکتاتوری، دیکتاتور پروری ، فرهنگ خشونت و فرصت طلبی در جامعه

فقدان رفاه اجتماعی، فقدان امنیت سیاسی و قضائی ،و تقسیم بندی جامعه به “خودی ” و “ناخودی”، فقدان آزادی های فردی و اجتماعی، پایمال کردن حقوق زنان و اقلیت های قومی و مذهبی  و اصولاً هرنوع تبعیض در جامعه؛ همچنین نا امیدی نسل جوان کشور به آینده خویش، موجب می شوند که فرهنگ خشونت و نفرت در جامعه ترویج پیدا کنند.

توده های مردم جوامعی  که سالها در یوغ دیکتاتوری زندگی کرده اند و از سازمان یافتگی و تشکل دمکراتیک محروم هستند و چشم انداز امیدوار کننده ای برای نجات خود نمی بینند، به تئوری و ” فرهنگ توطئه گری” روی می آورند و یا راه نجات خویش را” از طریق مراکز غیبی قدرتمدار” جستجو میکنند. و گاهی نیز بخاطر “تلاش برای معاش ” دربرابر صاحبان قدرت ،سیاست “فرصت طلبانه” و “تمکین و تملق” را انتخاب میکنند ، برای صاحبان قدرت صلوات میفرستند و ” هورا ” میکشند . درجوامع استبداد زده،”روشنفکر” بمفوم واقعی خود،امکان رشد ومجال برای ابرازوجود ندارد.اما دیکتاتورها از”روشنفکران فرصت طلب”که بتوانند نقش”واسطه”بین مراجع قدرت و مردم ایفا کنند ، استقبال میکنند. بهمین دلیل ،درجوامعی که در آن دیکتاتوری حاکم است، تعدادی ازروشنفکران وفعالین سیاسی فرصت طلب کوشش میکنند که در ارتباط با مراجع قدرت، جایگاه ویژه ای برای خود دست وپا کنند. اینگونه افراد برای اینکه به راهکارهای” آشتی” میان دیکتاتورها وتوده مردم دست یابند،هردوطرف را برای رسیدن به تفاهم،” نصیحت” میکنند. روزها با اپوزیسیون بسرمیبرندوشبهابامراجع قدرت خلوت میکنند تاخودرا به عنوان ” کارشناس “، مطرح سازند..

 شرایط اقتصادی ومناسبات تولیدی جامعه

جامعه شناسان برجسته ای نظیر مارکس و انگلس عقیده دارند که : هرگونه مناسبات و شیوه تولید ، طرز فکری نیز به همراه دارد که بر روی همدیگر اثر متقابل میگذارند. بعبارت دیگر، فرهنگ اجتماعی و کیفیت بینش و منش ما ارتباط تنگاتنگ به مناسبات تولیدی واقصادی جامعه دارند.  مناسبات واپسگرایانه و ناموزون تولیدی و اقتصادی ، همچنین استقرار و استمرار دیکتاتوری ، جنگهای ویرانگرانه ،و فاشیسم مذهبی موجب ” سقوط فرهنگ اجتماعی ” میشوند.نگرشی به روند تحولات تاریخ اجتماعی ایران نشان میدهد که طرز” تولید آسیائی “در ایران حاکم بود و درارتباط باچنین شیوه تولید، بخش بزرگی از”خدمات اجتماعی”ازقبیل فراهم کردن امکانات برای”آبیاری”وتولید مواد غذائی دراختیار”دولت” قرار داشت ودرنتیجه:وابستگی مردم از نظرنیازمندیهای تولیدی وخدمات اجتماعی ، موجب می شدکه حاکمیت سیاسی، “مطلق العنان شود و خصلت” استبدادی” کسب کند.استقرارطولانی مدت استبداد درایران موجب شده است که اقشار وطبقات جامعه،خصوصاً”بورژوازِی”ودر نتیجه، ” پرولتاریا ” نتوانند روند رشد و تکامل تاریخی خود را طی کنند و لذامشاهده میکنیم که این طبقات هنوز فاقد توانمندی وسرشت طبقاتی خویش هستند. و مشاهده میکنیم که  از درون چنین مناسباتی، ” لمپن بورژوازی” و همچنین ” لمپن پرولتاریا” شکل میگیرند.در کشورهائی نظیر ایران، اکثر افرادی که در جرگه ی “طبقه سرمایه دار”قرار میگیرند ، راه رشد و تکامل طبقاتی خود را از طریق مشارکت در مناسبات تولیدی و مدیریت جامعه طی نکرده اند و” حاکمیت استبدادی ” به آنان اجازه نمیدهد که از خودشان ” استقلال و ابتکار عمل ” داشته باشند. بهمین علت ، اکثریت آنان افراد ی هستند که هنوزازخرد و”منطق بورژوازی” بهره ای نبرده اند. چنین افرادی فقط در اثرهم پیمان شدن با ” مافیای قدرت سیاسی” ومشارکت دردزدی وغارت ثروت ملی ودراثر مشارکت درامورقاچاق،” صاحب سرمایه ” میشوند. فقدان فرهنگ وآگاهی طبقاتی،عدم برخورداری ازتشکل وسازمان یافتگی بعنوان یک طبقه مستقل اجتماعی، موجب می شوند که “صاحبان سرمایه” نتوانند نقش اجتماعی خود رادرتولید، مدیریت و غنای فرهنگ طبقاتی ایفا کنند.فقدان توانمندی، درایت وآگاهی طبقاتی موجب شده اند که سرمایداران ایران بطورغالب خصلت” لمپنی” کسب کنند .در اکثر کشورهای عقب مانده  سه قاره ، فقط اقلیت بسیار کوچکی از ” بورژوازی نوپا” دارای طرز تفکر ” منطقی” هستند و ” خرد گرایانه” در زمینه تولید و مدیریت جامعه عمل میکنند. اما اکثریت غالب سرمایه داران این کشورها، دارای خصلت ” لمپنی” هستندو بهمین دلیل کارشناسان و پژوهشگرانی نظیر ” گوندر فرانک ” آنها را”لمپن بورژوازی” می نامند .خصا ئل فرهنگی ” بورژ وازی ” کشورهای سه قاره موجب شده اند که دیکتاتور های حاکم خودشان را  ” قیم ” آنان قلمداد کنند. بی جهت نیست که گاهی”شاه”،سپس”ولی فقیه” بنام ” بورژوازی ایران” تصمیم گیری میکنند.ابتکارعمل سیاسی وفرهنگی “بورژوازی تحت فرمان شاه” را که اکنون بطورعمده درهجرت بسرمی برند، ازطریق برنامه های تلویزیونی “لس آنجلس ” تاکنون ملاحظه کرده ایم. و شاهد کردار” بورژوازی آفتابه و لگن بدست نظام ولایت فقیه ” در داخل کشور نیز هستیم .خصلت طبقاتی” پرولتاریا” تهیدست ایران که متولدهمان مناسبات عقب مانده و ناموزون جامعه وپرورش یافته در دامن” لمپن بورژوازی ” است ،نمیتواند بهتر و پیشرو تراز” بورژ وازی”باشد. واقعیت اینستکه : نیروهای تهیدست و رانده شده از دهات ایران که به نیروی ” حاشیه نشین شهرها”  تبدیل شده بودند ، با آمیخته ای از”فرهنگ ماقبل سرمایه داری” و ” فرهنگ خرده بورژوازی شهری “، نیروی عمده ” کارگران ایران ” را تشکیل میدهند . مشاهده میکنیم که چنین نیروئی هنوز خصلت و” خود آگاهی  طبقاتی”کسب نکرده است . هنوز مذهب و خرافات نقش تعین کننده ای در شیوه تفکر این طبقه ایفا میکنند. این طبقه نه خرد گرا ست و نه علمی می اندیشد؛ به همین دلیل طبقه کارگر ایران هنوز قادر نیست ” به عنوان یک طبقه متکی به خویش ” نقش “نیروی پیشتاز” را در جامعه ایفا کند. و بی جهت نیست که گروههای چند نفره مختلفی ازروشنفکران “خودشیفته “، که خود را ” مارکسیست – لنینیست ” نیز می نامند، ادعای “رهبری ” و ” قیمومیت ” طبقه کارگر ایران را میکنند.باین ترتیب نتیجه میگیریم که “لمپن بورژوازی” و” لمپن پرولتاریا” مولود جامعه ئی هستند که از نظ مناسبات تولیدی وشرایط فرهنگی واپسگرا ، ناموزون و ارتجاعی هستند. تا زمانی که نیروهای اجتماعی در چنین مناسباتی غوطه میخورند،قادر نخواهند بود که” فرهنگ اجتماعی ایران ” را از نظر”خرد گرائی وعلمی”غنا ببخشند وباین زودی نیزقادرنخواهند بودکه درروند تحولات سیاسی واجتماعی ایران نقش دمکراتیکی ایفا کنند.

 نقش “فرهنگی اقوام و ملیتها ی مختلف” درفرهنگ اجتماعی

در کشوری نظیر ایران که اقوام با خصلتهای فرهنگی و اعتقادات مذهبی گوناگون قرنها باهمدیگر “همزیستی” کرده اند، فرهنگ و بینش ومنش هرقومی بردیگری اثرگذاشته است بطوریکه میتوانیم از یکطرف “فرهنگ وخصلتهای مشترک ایرانی” را درکل جامعه مشخص سازیم وازطرف دیگر”ویژگیهای فرهنگی هر قوم درون ایران” را نیز تشخیص بدهیم.بنابراین،” فرهنگ عمومی مردم ایران ” آمیخته ای است از فرهنگ ملتها و اقوام ایرانی وغیر ایرانی که در طول تاریخ  درایران حکمرانی کردند و” فرهنگ سیاسی و اجتماعی خود را بجا گذاشتند”و یا اینکه در اثر سیطره سیاسی ایرانیان، “جذب” مناسبات سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی اقوام ایرانی شده اند.بطور مثال : باوجودیکه قرنها از سیطره سیاسی و نظامی اعراب در ایران میگذرد، مشاهده میکنیم که فرهنگ و سیاست واپسگرایانه اسلامی آنچنان درایران باز تولید شد ه است که” حکومت اسلامی ” با ” فرهنگ قصاص و بربریت” هنوزدر ایران حاکم است. اما باید توجه داشت که در هرکشوری ” فرهنگ عمومی و اجتماعی ” جنبه های تکامل بخش، سازنده و ترقی خواهانه و یا جنبه های واپسگرایانه ، ضد انسانی و فاجعه انگیز دارد. از اینکه چه عواملی( غفلتهای سیاسی،نظامی یا فقدان توانمندی طبقاتی و یا سیطره خارجی) موجب ” سقوط فرهنگی” و سقوط سیاسی” مردم یک جامعه میشود، مبحث جداگانه ای است که ضروری است به آن آگاه باشیم .

  شرایط جغرافیائی و اقلیمی و اثرات آن در فرهنگ اجتماعی

موقعیت جغرافیائی و شرایط اقلیمی درهرمنطقه ودرهرکشور تاثیر مهمی در شکل گیری روحیه، احساس، بینش و منش مردم آنجا بجا میگذارند. بطور مثال: ذوق و سلیقه ، احساس و کردار مردمی را که در یک منطقه سبز وخرٌم و در کنار دریا ، با آب و هوای مطلوب زندگی میکنند، با احساسات وبینش و منش مردم صحرا نشین مقایسه کنیم به تفاوتهای فاحش میان آنها پی خواهیم برد( مردم  صحرا نشین “تک بعدی” ساخته میشوند و از “تنوع سلیقه و اندیشه” کمتر برخوردار هستند).مردم مناطقی که دائماً درمعرض خطرسیل ، زلزله وآتشفشان قراردارند،در”اضطراب” بسر می برند و این ” نگرانی و اضطراب در باره آینده خویش”، موجب شکل گیری فرهنگ اجتماعی و بینش و منش خاصی در میان مردم و درآن اجتماع میشود. در برخی از کشورها نظیر ژاپن که مردم آن دارای ” ابتکار عمل ” هستند و ازعلم و تکنولوژی پیشرفته بهره برداری میکنند، ودرمدیریت جامعه نیزنقش فعالی ایفا میکنند، برای مقابله با خطرات زلزله تدابیر ایمنی مختلفی اتخاذ کرده اند ولذا مردم جامعه، کمتر در” اضطراب و نگرانی” بسر می برند و با دلگرمی نقش سازنده ای در جامعه ایفا میکنند. اما در کشورهائی نظیر ایران، راه حل چنین معضلاتی را به ” ظهور امام زمان ” موکول  میکنند و لذافرهنگ اجتماعی مردم ژاپن و مردم ایران برای مقابله با آفتها ومشکلات طبیعت ، باهمدیگر تفاوت فاحش دارند.

حوادث و بحران ها ی سیاسی، اجتماعی و اثرات آن در فرهنگ اجتماعی

رویدادهائی مثل جنگهای ویرانگر و طولانی مدت،شکستهای پیاپی سیاسی و ناکامی های اجتماعی، آوارگی ومهاجرتهای اجباری، در شکل گیری فرهنگ سیاسی و اجتماعی مردم تاثیرات “منفی” بسزائی میگذارند.باید توجه داشت که درجوامع پیشرفته صنعتی که مردم آن به بینش علمی وانضباط “عادت” دارند، قا درند که دلایل بحران، جنگ ، یاشکست و ناکامی خود را بطرز علمی ارزیابی کنند و با برنامه ریزی هدفمند، و باتوسل به انضباط ،آنها راجبران کنند، مثل آنچه که در آلمان و ژاپن درجریان جنگ جهانی دوم و پس از آن اتفاق افتاد. اما در کشورهائی که مردم آن از تفکرعلمی،انضباط واحساس مسئولیت اجتماعی ، وفرهنگ همیاری برخوردارنیستند،تسلیم رویدادها بعنوان”مصیبت الهی”میشوند وزندگی غم انگیزخود را”سرنوشت”غیرقابل جبران تلقی میکنند.

 ”فرهنگ سیاسی ” چگونه شکل میگیرد؟

فرهنگ سیاسی، ازفرهنگ اجتماعی نشات میگیرد اما بطور اساسی بوسیله” نخبه گان” یا الیت جامعه ، یعنی روشنفکران و کوشندگان سیاسی جامعه شکل میگیرد.روشنفکران و کوشندگان سیاسی که متعلق به گروهبندیهای مختلف اجتماعی هستند و در ضمن متاثر از” فرهنگ عمومی جامعه ” میباشند، تلاش میکنند که “دیدگاههای” خود را درباره مسائل مختلف تدوین کرده در عرصه سیاست و جامعه تبلیغ کنند و ازطرف دیگر کوشش میکنند که مبانی اندیشه های خود را درعملکردهای روزمره  در جامعه به اجرا درآورند.برخورد آرا و عقاید کوشندگان سیاسی و رقابتهای طبقاتی آنان موجب میگردند که از یکطرف”فرهنگ سیاسی خاص” گروههای اجتماعی سامانه یابندوازطرف دیگر،کنکاش ها، وتلاشهای تئوریک و سیاسی مجموعه ” نخبه گان ” ( الیت ) جامعه موجب میگردد که یک نوع “فرهنگ سیاسی عام ” نیز در جامعه رواج پیدا کند. بطور مثال: نیروها و کوشندگان سیاسی چپ، مذهبی، میانه رو و لیبرال، محافظه کار… هرکدام از فرهنگ سیاسی ویژه ای درجامعه برخوردارهستند که آنها را با ارزشها و معیارهای مختلفی ازقبیل :” انسانگرا”،”دمکرات “، “واپسگرا” ، ” استبدادی ” و غیره می سنجند. اما” فرهنگ سیاسی عام وحاکم درمیان ایرانیان”، ملقمه و ترکیبی است از بینش و منش توده مردم و همه ” نخبه گان “( الیت )جامعه . بطور مثال درباره خصوصیات فرهنگ سیاسی عام ایرانیان ابراز میشود که: ” ایرانیان فرد گرا هستند و به کار دستجمعی عادت ندارند”، هر ایرانی یک دیکتاتورکوچک میباشد”،” دو روئی و فرصت طلبی از خصوصیات فرهنگ سیاسی ما ایرانیان میباشد” و خصلتهای سیاسی و اجتماعی منفی دیگر…بنابراین، حمله مغول، جنگهای ایران و یونان، تسلط اعراب و اسلام در ایران و استقرار حکومت جهالت – جنایت- فاشیستی – اسلامی در ایران، از عوامل مهمی هستند که موجب فروپاشی فرهنگی و مناسبات اجتماعی ایران گردیدند.باید متذکر شد که معمولاً نقش ” روشنفکران”  و” نخبه گان فرهنگی” جامعه اینستکه قدرت شناخت ، تشخیص و تحلیل جوانب مطلوب و نامطلوب فرهنگ عمومی جامعه را داشته باشند وبا تکیه به قدرت آگاهی خود و با همکاری همفکران خود کوشش بعمل آورند جنبه های واپسگرایانه و نا مطلوب فرهنگ اجتماعی و یا فرهنگ سیاسی را در جامعه” دفع ” کنند و جنبه های مطلوب ، انسانگرا و ترقیخواهانه فرهنگ عمومی را ” جذب ” کرده در روند تحولات سیاسی و اجتماعی آنها را در ” ضمیر انسانها درونی ” کرده و در جامعه حاکم سازند.اما بررسی پندار،کردار وگفتار”اکثریت قریب با اتفاق کوشندگان سیاسی وروشنفکران کنونی”ایران  از زمان شکل گیری “انقلاب مشروطه ” تاکنون نشان میدهند که اغلب دنباله رو حوادث بودند و از فرهنگ خشونت ، تخریب و فرصت طلبی حمایت کرده اند.پس از استقرار رژیم جهالت- جنایت – فاشیستی – اسلامی برهبری خمینی در ایران ، فرهنگ لمپنی ، فرهنگ ریاکاری، فرصت طلبی ، در سراسر جامعه گسترش یافته است. بنابراین ،آزاد اندیشان و فرهیخته گان انساندوست و ایراندوست ایران، وظیفه تاریخی بزرگی در پیش دارند که نه تنها این رژیم را بطور بنیادی متلاشی کنند، بلکه ضروریست که در راه شکل گیری  قدرت جایگزین مطلوبی گام بردارند تا فرهنگ  و نهادهای جهالت پرور در ایران ریشه کن شوند. وگرنه همین مناسبات ناهنجار و فرهنگ و سیاست بازی های ریاکارانه باز تولید خواهند شد.